دستی زمخت راه نگاه مرا گرفت قلب خدا ز دیدن این ماجرا گرفت
دیدم سپاه غصه حسن را احاطه کرد در صحن چشم های ترش غم عزا گرفت
با رعدو برق سیلی کوبنده ی غضب ابری سیاه دیده ی من را فرا گرفت
نامرد بابت همه ی کشته های بدر از دختر رسول خدا خونبها گرفت
بر نقش یاس گوشه ی پایین معجرم از خون سرخ لاله ی گوشم حنا گرفت
دیدم زمان بوسه ی آجر به معجرم در کوچه رقص بشکن ابلیس پا گرفت
وحید قاسمی